نواي عشق بلبل را دلي بايد بلا ديده

شاعر : اوحدي مراغه اي

ز سوز و آه خود بسيار سرد و گرمها ديدهنواي عشق بلبل را دلي بايد بلا ديده
رموز عشق بازي را ز روي مهر واديدهطريق جان‌گذاري را ز راه شوق واجسته
سر خود را بزير پاي ترکان سرا ديدهدل خود را بچين زلف خوبان چگل بسته
ز ترکان خورده تيغ جور و باز از خود جفا ديدهز خوبان ديده داغ هجر و ديگرشان دعا گفته
بکشته نفس خود را زار و تن را در عزا ديدهبخورده چشم خود را خون و جان را تازگي داده
دگر چون رخ بپوشانند ترک خود روا ديدهچو خوبان پرده برگيرند، جان خود فداکرده
سعادت را دعا گفته، سلامت را قفا ديدهچو عياران و سربازان ميان خاک و خون صدپي
که مشکل داند اين معني فقيه هيچ ناديدهز پيش سير چشمان پرس سر اين حکايت را
زبوني جورکش خواهند و مسکيني بلا ديدهبسان اوحدي خواري به راه عشق اين خوبان